۱۳۹۵ شهریور ۱۵, دوشنبه

به احترام دکتر عبدلی یک سینه فریاد

 محمدباقر صفری سیدآبادی
درجه تالش بودن و یا تعصب به قوم نجیب تالش مستلزم این نیست و رابطه قطعی به این ندارد که شخص حتماً باید در داخل تالش یا تالشان و یا شهرستانهای تالش زندگی نماید، بنده پاییز ۶۰ در شهر ری متولد شده و تعصب به اصل و نصب و ریشه¬ام و به سرزمین و موطن پدری و مادری¬ام داشته و خود را از آنها جدا ندانسته¬¬ام، عده زیادی در خود ایران بوده و حتی در تالش زندگی هم می¬کنند که وابستگی آنان به سرزمین مادری خود بسیار کم است و برعکس مثل بنده افراد زیادی هم یافت می¬شوند که مقیم خارج از تالش و بیرون از تالشان و بنابر عللی کارشان به تهران و سایر استانهای غیر تالش نشین افتاده که دلبستگی به تالش را حفظ نموده¬اند و اینها مادام و همیشه اوقات مطبوعات و کتابهای تالش را که بیشتر از دیگران دکتر علی عبدلی تات و تالش پژوهش، تهیه و به زیور چاپ آراسته است و بقولی تالشان را بخودشان شناسانیده و آنها را به خودباوری رسانیده است که تالشان هم مثل سایر اقوام می¬توانند.

بنده خیلی کوچکتر از آنم که بتوانم اظهارنظر نمایم منتهی خودم را و ریشه و اصل و نصبم را مدیون آثار عبدلی می¬دانم که با مطالعه کتابهای تاریخی پدرم به این نتیجه رسیده¬ام، در دوران جدید و قرن اخیر و بخصوص بعد از جنگ جهانی دوم عده-ای دریافت خاصی راجع به وطن داشته و در آنها پدیدار و نمایان شده است که در زیر خلاصه¬وار یادآوری می¬نمایم و علتش شاید این باشد که گروه زیادی از مردم از سرزمین خود کنده شده و به کشورهای دیگری روی برده¬اند که در اینجا دو حالت در کنار هم و تا حدودی در تقابل با هم قرار گرفته¬اند:
یکی حالت ریشه¬کن شدگی، حسرت دوری از دیار و بریدگی از زبان و فرهنگ ملی و دیگری کوشش در جذب فرهنگ بیگانه و سازگاری با محیط تازه، یا قبول نوعی حالت «جهان وطنی».
دشواریهای غربت و یا دور بودن از زادگاه و موطن خویش پس از چندی آشکار می¬کند که آنچه از دست داده شده، از آنچه به دست آورده شده اگر بیشتر نبوده باشد، کمتر نبوده و نیست. میگویند وقتی حافظ شیرازی به یزد رفت، با آنکه شهر هموطن و همزبانش بود، از دوری دیار گریه می¬کرد. مولوی در آسیای صغیر، گرچه از زبان فارسی و فرهنگ ایرانی جدا نبود، و گرچه در میان ارادت و احترام غوطه می¬خورد، حالت مهجوری را هرگز از خود دور نداشت و ابیات مثنوی گواه آن است. سعدی که از همه مشاهیر ایران بین¬المللی¬تر است می¬گفت:
«به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار» و پس از سفر بیست و چند ساله چون به شیراز بازگشت گفت: سعدی اینک به قدم رفت و به سر باز آمد و دنباله¬اش چنین آورده است:
سالها رفت مگر عقل و سکون آموزد
تا چه آموخت کز آن شیفته¬تر باز آمد
وه که چون تشنه دیدار عزیزان می¬بود
گوئیا آب حیاتش به جگر باز آمد
چون مسلم نشدش ملک هنر، چاره ندید
به گدائی به در اهل هنر باز آمد
دکتر علی عبدلی تات و تالش شناس در سرزمین خود ماند در حالی که خیلی هم یا در سعی و تلاش بودند و یا دوست داشتند او را به سمت و سویی خارج از این مرز پرگهر بکشانند ولی عبدلی در سرزمین خود به همان فرهنگش دل خوش نمود چون اعتقاد داشت و باور و ایمانش این بود. «انسان جدا از خاک شکسته بال می¬شود» و قبول داشت گفته بزرگانش را که گفته بودند « خاک دامنگیر» و منظورشان آن بوده که خاک هم برای خود شخصیت داشته و دارد و امروزه نسل جوان کنونی که بیش از پنجاه درصد و یا بقولی بیش از نیمی از جمعیت کشور را تشکیل داده و اگر بخواهند افراد کار آمدی برای جامعه بشوند و انگل و بیکاره و لاابالی و بی¬هدف نباشند باید قبل از هر چیزی فرهنگ و فکر عقل پسند و دنیاپذیر به آنان داده شود و این مقدور نمی¬شود مگر بها دادن به دکتر عبدلی¬ها تا آنان بهتر بتوانند خدمت بکنند به نسل جوان، به نسلی که حرف شنوی زیادی از این عالمان و اندیشمندان و بزرگان علم و ادب خویش داشته چون فکر می¬کنند آنان از جنس خودشان هستند.
مردم یک کشور و یک استان و یک شهر و یک روستا زمانی می¬تواند در مسیر درست حرکت نماید که بدانند قدر چه چیزهایی را باید داشته باشند، اگر مردم جایی، آنجا را نشناسند نخواهند توانست و نمی¬توانند به آن دلبستگی پیدا نمایند و برایش ارزش قائل شوند و در آن صورت به چشم یک محیط نان¬آور بدان نگریسته نه بیشتر، بنابراین با توجه به فرهنگ انسانی و بی¬مرزی که ایران عزیز گیلان جاویدان و همیشه سرسبز و تالش سربلند و سرافراز داراست و راهنمایان خوبی امثال دکتر علی عبدلی¬ها را دارا هستیم و می¬باشیم خیلی بهتر می¬توانیم به فرهنگ قوم خویش و بارور ساختنش و به خودباوری رسانیدن جوانان پر تلاش برای ایرانی آزاد و گیلانی آباد و تالش پرتلاش با هم کوشش نماییم.
برگردیم به مسئله جهان وطنی، کسانی که از غرب به سایر کشورهای غربی مهاجرت نموده، نوعی عامل کمک کننده با آنان همراه شده و آن خویشاوندی فرهنگ¬ها بود، مانند افراد با سواد روس در اوایل قرن بیستم که اکثراً با فرهنگ و زبان کشور فرانسه آشنا بودند و نیز سایر افراد وابسته به تهران غرب، اینان محیط آمریکا و اروپای غربی را محیط چندان آشنایی نمی دیدند و در آنها به یکباره احساس گسیختگی از بنیادها می¬کردند.
برای کسانی که مهاجرت و یا مسافرت طولانی می¬کردند یک مشکل عمده جدایی از زبان مادری بود که کسی در آن پرورده شده است و در فضای فرهنگی دیگری نمی¬تواند احساس زندگی تام و تمام بکند، تام و تمام زندگی نمودن مفهومش فرق دارد، با مرفه و موفق زندگی نمودن.
ممکن است کسی در خارج از کشور و دور از موطن خویش درآمد و شغل خوبی داشته باشد و از رفاه نسبی چیزی کم نداشته باشد.
بعنوان مثال و نمونه پدر عزیزم را که همیشه برای من الگوی مناسب و متینی بوده است، سالهاست برای امرار معاش و در رفاه نسبی من و برادر و خواهرانم و مادرم زحمات طاقت فرسایی را متحمل گردیده و تا اواخر دهه هفتاد همیشه در او کمبودی را احساس می¬نمودیم که بعدها این کمبودها از اواخر دهه فوق تاکنون در او مشاهده نمی¬شود براستی چه معجزه¬ای در زندگی پدرم رخ داده و چه مسئله¬ای پیش آمده بود، ایشان که طبق شنیده¬ها و حکایات پدربزرگ مرحوم و مادربزرگم از ۴ سالگی تلاش و کار و کوشش نموده و حالا در سن ۵۵ سالگی بدون چشم¬داشت دیناری عاشقانه برای کارهای فرهنگی¬اش قدم برمی¬دارد و همه اعضاء خانواده هم راضی هستند چه عاملی باعث شده است؟
تحقیقات میدانی و پرس و جوهای بنده به این نتیجه انجامیده که پدرمان خودباور شده است و خود را باور کرده است، براستی این خودباوری را از کجا آورده است؟
پدرم این خودباوری¬ها را مدیون بزرگان قوم و فرهنگ تالش بزرگ و نجیب امثال دکتر عبدلی و آثارش و سپس مرحوم مسرورماسالی بوده است و میدانیم که مسیر زندگی پدرم را با نوشته¬های خود متحول و عوض نموده¬اند، برای شادی روح عمو فرامرز فاتحه¬ای خوانده و می¬پردازیم به استاد بی¬چون و چرای قوم گیل و تالش (چون همسرم از گیلک زبان منطقه شفت و مرخال می¬باشد) و بقول پدرم که استاد عبدلی را در ویژه¬نامه¬شان هرودت تالش نامیده¬اند درست نامیده¬اند. چون پدرم هرچه دارند و قوم تالش هرچه دارد از نظر نوشتاری از استاد عبدلی داشته است.
بپردازم به دکتر علی عبدلی، کسی که با اینکه در وطن خویش مشکلاتی را دارد ولی از آن دل نکنده است و نمی¬کند، فرزندان بیکار، کتابفروشی¬ای که حتی شنیدم بدلیل عدم استقبال از کتاب، در طبقه سوم ساختمان شهرداری رضوانشهر بود جمعش نموده¬اند،
شهریور ماه وقتی با پدرم بدانجا رفتیم و وقتی مغازه¬اش را سوت و کور دیدم از خودم بدم آمد، دقایقی بیرون ایستاده چند دختر خانم و پسر جوان برای تهیه و ابتیاع کتب درسی خویش وارد و خارج شده و من خجالت کشیدم داخل بروم لذا ساعاتی که پدرم پیش ایشان بودند من در ماشین خود در میدان رضوانشهر منتظر پدر ماندم.
براستی ما را چه می¬شود که با اساتید و دانشمندانمان اینقدر جفا نموده و بیوفائی می¬نمائیم، در قرنی هستیم که در بالا ذکر نمودم که دل¬بستگی به وطن خویش و نیز دل کندن از آن در دو خط دوش به دوش هم قرار گرفته¬اند، از یک سو هیچ دورانی این همه جا به جاشدگی، این همه کوشش در احراز فرهنگ تازه و قالب شدن در محیط تازه بخصوص در چند دهه اخیر و از سویی دیگر استقلال و پافشاری بر سر فرهنگ ملی و حفظ خصوصیات قومی مانند این دوران بازارش گرم نبوده است و ملاحظات احساسی و ملی و وطنی و مذهبی بر مصلحت اقتصادی چیره شده است و زنده نگاه داشتن احساسات پاک میهن دوستی و احساسات ملی و مذهبی را مدیون اساتید، نویسندگان، پژوهشگران و مورخانی همچون علی عبدلی میدانند، دلبستگی به کشور و خاک دامن¬گیر شعار این مورخین میهن¬دوست و وطن¬پرست (هرچند پرستش خدای را سزاست) بوده است، وقتی می¬گوییم وطن یک مجموعه به فکر و ذهن آدم خطور می¬کند: خاطره، تاریخ، خاک و محیط، به هر حال چه دور و چه نزدیک برای عیار ایرانی بودن دو شاخص اصلی بنظر انسان می¬آید، یکی شناخت و دیگری احساس همدردی با مردم که دکتر علی عبدلی عاری از این مسائل نبوده است، ایشان تا جایی که بنده واقفم و می¬دانم در هر کشوری که رفته است حالا به هر عناوینی (سخنرانی، کنفرانس و یا اخذ دکترای افتخاری) اول از همه خودش را یک ایرانی متعهد توجه بفرمائید اول خودشان را یک ایرانی و در درجات بعدی شاید گفته¬اند گیلانی و تالش می¬باشند که این مسئله در خور تعمل است، بیاییم برای یکبار هم که شده قدر اساتید و بزرگان و نخبگان خود را در زمان حیاتشان داشته و ارج نهاده و بنابراین لازم است به احترام دکتر علی عبدلی یک سینه فریاد و دست بر سینه ایستاده و کلاه از سر برداشته و او را در حیاتش تکریم نماییم. تا باد چنین بادا.
یارینامه ایران و تنهائیش
«دکتر اسلامی ندوشن»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر