لیثی حبیبی – م . تلنگر
اوایل دهه پنجاه بود. فکر کنم سال ۵۳ بود که ناگهان در ماسال و کل تالش خبری پیچید که چهره ی در هم مردم را باز کرد. عصر روزی که برنامه ی «سیری در تالش» از رادیو رشت پخش می شد، کمتر تالشی را در خیابان و کوچه و بیرون خانه می یافتی. همه پای رادیو بودند. در آن سال ها همه رادیو نداشتند. پس در آن ساعت به خانه ی همسایه ها می رفتند و یا فردایش از هم در باره ی برنامه ی دیشب می پرسیدند. کی خواند؟ نام ترانه چه بود؟ راستی چه می گفتند؟ از کجای تالش سخن به میان بود؟ و … و مردمی که عمری به حساب نیامده بودند، با لبخند و اشک شادی از آن برنامه که در باره ی خود و سر زمین مادری شان بود، سخن ها می گفتند. از موسیقی تالشی و از ترانه ی تالشی که پخش شده بود پیوسته سخن به میان بود. از آداب و آیین های تالشی که در آن برنامه باز گفته شده بود، برای هم می گفتند. پس بسیاری از جوانان تالش شروع کردند برای «سیری در تالش» نامه نوشتن. خود من نیز یکی دوبار به آن برنامه نامه نوشتم. و یک بار برایم جواب آمد. باری، شوری در میان مردم افتاده بود که مپرس.
بی شک مردم تات زبان کلور نیز که مثل همه جای دنیا در بین شان آدمهای خوب و بدوجود دارد، از این واقعه شادمان بودند . ولی حالا تالش ها، بخصوص مردم ماسال و شاندرمن که با کلور و گیلَ وون و خوننگاه و بخش های دیگر خلخال ازدیربازدوستی و خویشاوندیدارند ، در کلوری ها فقط نیکی می دیدند. بدی ها را دیگر فراموش کرده بودند؛ زیرا بر سر زبان ها افتاده بود: آنکه سکوت تاریخی در باره ی تالش ها را شکسته، تالش نیست، تات است.” تازه پِرَسَه جوانی” از کلور است که تازه از خدمت سربازی برگشته. و اکنون نه در مقصد معمول کلوریها که ماسال و شاندرمین بود، بلکه مقیم رضوانشهر شده است.
همه چیز بر شور و شگفتی مردم می افزود. می گفتند اوجوانی ست که فقط شش سال به مدرسه رفته است . اما حالا شوری بر انگیخته که مپرس. نام اش زبان به زبان می گشت. علی عبدلی به راستی شده بود عزیز تالش های همیشه مظلوم و فراموش شده در تاریخ.
مردم خاطره گرا و افسانه پرداز ما ، ازمردم کلور خاطره ها می گفتند. از دوستی خود با آن مردم سخن به میان می آوردند. آن جوان ناگهان از راه رسیده ، حالا گذشته از خدمت به تالشان ، این اهالی رنج و کار، مردم خودش را نیز سر فراز کرده بود. در ماسال ما بخاطر او دوباره ازبزرگان سابق و کلاً مردم کلور پیوسته یاد می شد. از ملا خانه دار های کلوری که به مردم سواد خواندن و نوشتن یاد داده بودند، دوباره یاد می کردند. از ” ملا اوزه یر” و پسرش و … می گفتند. ازسید حمید کلوری شاعر قدرتمند و زرین قلمِ درجا سرا و طنز پرداز کلور می گفتند. و گاه نیز دزدکی ازجوانی کلوری دیگری سخن به میان می آمد که در زندان شاه نشسته بود دلیر. قبل از آمدن علی عبدلی به تالش، در ماسال پچ پچه ی مردم در باب جمشید موذن زاده ی کلوری بود. دانشجوی پزشکی دانشگاه آذرآبادگان تبریز که علیه بی عدالتی زمان قیام کرده بود و به دانشجویان گفته بود: کمربند های یکدیگر ر ا محکم بگیرید و رها نکنید تا من سخن برانم از رنج مرم ستم کشیده. او اینک در زندان جمشیدیه در تهران چو شیری به بند کشیده شده بود، تا آن همه خطرناک نباشد. حالا جوان دیگری از کلور محفل های مردم تالش را گرم ساخته بود. کار این یکی آسانتر بود، زیرا نه با سیاست بلکه با فرهنگ مردم سرو کار داشت.
و بدین صورت مردم کهن فرهنگ و تشنه ی تالش، به طور متقابل به او جواب می دادند. سیل وار، چون کلاک اردیبهشت جواب دادند. تشنگی تاریخی خود را اینک به آب زده بودند نوشانوش. برایش پیوسته و ناگسسته نامه می نوشتند. با او از هر دری درد دل می کردند. و او نیز ازفرصت پیش آمده حد اکثر استفاده را می برد. ضبط صوتی از رادیو گیلان می گرفت و حالا روستا به روستا می گشت. هیچ یادم نمی رود اول بار که صدای نازهادی حمیدی که به جرأت می توان به او گفت
شجریان تالش، وقتی از رادیو پخش شد مردم چه حالی یافتند. صدای نازنین قسمت خانی ، نیکمرام ، ظهرابی ، روح انگیز و دیگران نیز از همان برنامه ی «سیری در تالش» پخش می شد.
در نتیجه ی این موفقیت های باور نکردنی، در زمانی اندک، او به خود اعتماد بیشتری پیدا کرد و تصمیم نهایی را گرفت و قدم در راه پر رنج تحقیق گذاشت و شد دکتر علی عبدلی امروز. شد بنیانگذار تحقیق در تالش. و در نتیجه، «تالش» این نام گم شده در تاریخ را به کتابخانه ها و خانه های حتی مردم غیر تالش برد. مردمی که تا آن زمان شاید خیلی ها حتی نام تالش را به لطف بی مهری به این کهن سر زمین، نشنیده بودند.
درود بر او همگنان عاشق ایران او.
آفتاو چمع چمُون کُو نشتَه
چمم دَوَسته، آوتاوم کشته!
شاد باشید عزیزان من
مظلومه تالشی خونِه، ینده آلَکَه!
مدتها بود که پیامی ازسوی حسین صفری سید
آبادی عزیزو دلسوز تالش زمین، دریافت کرده بودم با این مضمون که: «دارم یک
ویژه نامه برای دکتر علی عبذلی درست می کنم، شما نیز چیزی بنویسید و شریک
این کار نیک بشوید.»
مدتی خراب بودن کامپیوتر و مشکلات دیگر اجازه ی نوشتن نمی داد. اما اینک یک هفته ای است که قصد نوشتن دارم، ولی نمی دانم در باب دکتر علی عبدلی چه بنویسم. زیرا هرچه بنویسم و یا کتاب هایش را معرفی کنم که حالا بیش از بیست جلد می شود ، همه پیش شماست و کار من زیره به کرمان بردن است. همیشه بیزار بوده ام که برای رفع مسئولیت چیزی بنویسم. تا اینکه امشب تصمیم گرفتم به جای مقاله در باب آن خدمتگزار تالش، با شما خاطره تعریف کنم. مثل همین حرفهایی که تالش ها در شب نشینی ها به هم می گویند.
مدتی خراب بودن کامپیوتر و مشکلات دیگر اجازه ی نوشتن نمی داد. اما اینک یک هفته ای است که قصد نوشتن دارم، ولی نمی دانم در باب دکتر علی عبدلی چه بنویسم. زیرا هرچه بنویسم و یا کتاب هایش را معرفی کنم که حالا بیش از بیست جلد می شود ، همه پیش شماست و کار من زیره به کرمان بردن است. همیشه بیزار بوده ام که برای رفع مسئولیت چیزی بنویسم. تا اینکه امشب تصمیم گرفتم به جای مقاله در باب آن خدمتگزار تالش، با شما خاطره تعریف کنم. مثل همین حرفهایی که تالش ها در شب نشینی ها به هم می گویند.
اوایل دهه پنجاه بود. فکر کنم سال ۵۳ بود که ناگهان در ماسال و کل تالش خبری پیچید که چهره ی در هم مردم را باز کرد. عصر روزی که برنامه ی «سیری در تالش» از رادیو رشت پخش می شد، کمتر تالشی را در خیابان و کوچه و بیرون خانه می یافتی. همه پای رادیو بودند. در آن سال ها همه رادیو نداشتند. پس در آن ساعت به خانه ی همسایه ها می رفتند و یا فردایش از هم در باره ی برنامه ی دیشب می پرسیدند. کی خواند؟ نام ترانه چه بود؟ راستی چه می گفتند؟ از کجای تالش سخن به میان بود؟ و … و مردمی که عمری به حساب نیامده بودند، با لبخند و اشک شادی از آن برنامه که در باره ی خود و سر زمین مادری شان بود، سخن ها می گفتند. از موسیقی تالشی و از ترانه ی تالشی که پخش شده بود پیوسته سخن به میان بود. از آداب و آیین های تالشی که در آن برنامه باز گفته شده بود، برای هم می گفتند. پس بسیاری از جوانان تالش شروع کردند برای «سیری در تالش» نامه نوشتن. خود من نیز یکی دوبار به آن برنامه نامه نوشتم. و یک بار برایم جواب آمد. باری، شوری در میان مردم افتاده بود که مپرس.
بی شک مردم تات زبان کلور نیز که مثل همه جای دنیا در بین شان آدمهای خوب و بدوجود دارد، از این واقعه شادمان بودند . ولی حالا تالش ها، بخصوص مردم ماسال و شاندرمن که با کلور و گیلَ وون و خوننگاه و بخش های دیگر خلخال ازدیربازدوستی و خویشاوندیدارند ، در کلوری ها فقط نیکی می دیدند. بدی ها را دیگر فراموش کرده بودند؛ زیرا بر سر زبان ها افتاده بود: آنکه سکوت تاریخی در باره ی تالش ها را شکسته، تالش نیست، تات است.” تازه پِرَسَه جوانی” از کلور است که تازه از خدمت سربازی برگشته. و اکنون نه در مقصد معمول کلوریها که ماسال و شاندرمین بود، بلکه مقیم رضوانشهر شده است.
همه چیز بر شور و شگفتی مردم می افزود. می گفتند اوجوانی ست که فقط شش سال به مدرسه رفته است . اما حالا شوری بر انگیخته که مپرس. نام اش زبان به زبان می گشت. علی عبدلی به راستی شده بود عزیز تالش های همیشه مظلوم و فراموش شده در تاریخ.
مردم خاطره گرا و افسانه پرداز ما ، ازمردم کلور خاطره ها می گفتند. از دوستی خود با آن مردم سخن به میان می آوردند. آن جوان ناگهان از راه رسیده ، حالا گذشته از خدمت به تالشان ، این اهالی رنج و کار، مردم خودش را نیز سر فراز کرده بود. در ماسال ما بخاطر او دوباره ازبزرگان سابق و کلاً مردم کلور پیوسته یاد می شد. از ملا خانه دار های کلوری که به مردم سواد خواندن و نوشتن یاد داده بودند، دوباره یاد می کردند. از ” ملا اوزه یر” و پسرش و … می گفتند. ازسید حمید کلوری شاعر قدرتمند و زرین قلمِ درجا سرا و طنز پرداز کلور می گفتند. و گاه نیز دزدکی ازجوانی کلوری دیگری سخن به میان می آمد که در زندان شاه نشسته بود دلیر. قبل از آمدن علی عبدلی به تالش، در ماسال پچ پچه ی مردم در باب جمشید موذن زاده ی کلوری بود. دانشجوی پزشکی دانشگاه آذرآبادگان تبریز که علیه بی عدالتی زمان قیام کرده بود و به دانشجویان گفته بود: کمربند های یکدیگر ر ا محکم بگیرید و رها نکنید تا من سخن برانم از رنج مرم ستم کشیده. او اینک در زندان جمشیدیه در تهران چو شیری به بند کشیده شده بود، تا آن همه خطرناک نباشد. حالا جوان دیگری از کلور محفل های مردم تالش را گرم ساخته بود. کار این یکی آسانتر بود، زیرا نه با سیاست بلکه با فرهنگ مردم سرو کار داشت.
و بدین صورت مردم کهن فرهنگ و تشنه ی تالش، به طور متقابل به او جواب می دادند. سیل وار، چون کلاک اردیبهشت جواب دادند. تشنگی تاریخی خود را اینک به آب زده بودند نوشانوش. برایش پیوسته و ناگسسته نامه می نوشتند. با او از هر دری درد دل می کردند. و او نیز ازفرصت پیش آمده حد اکثر استفاده را می برد. ضبط صوتی از رادیو گیلان می گرفت و حالا روستا به روستا می گشت. هیچ یادم نمی رود اول بار که صدای نازهادی حمیدی که به جرأت می توان به او گفت
شجریان تالش، وقتی از رادیو پخش شد مردم چه حالی یافتند. صدای نازنین قسمت خانی ، نیکمرام ، ظهرابی ، روح انگیز و دیگران نیز از همان برنامه ی «سیری در تالش» پخش می شد.
در نتیجه ی این موفقیت های باور نکردنی، در زمانی اندک، او به خود اعتماد بیشتری پیدا کرد و تصمیم نهایی را گرفت و قدم در راه پر رنج تحقیق گذاشت و شد دکتر علی عبدلی امروز. شد بنیانگذار تحقیق در تالش. و در نتیجه، «تالش» این نام گم شده در تاریخ را به کتابخانه ها و خانه های حتی مردم غیر تالش برد. مردمی که تا آن زمان شاید خیلی ها حتی نام تالش را به لطف بی مهری به این کهن سر زمین، نشنیده بودند.
درود بر او همگنان عاشق ایران او.
آفتاو چمع چمُون کُو نشتَه
چمم دَوَسته، آوتاوم کشته!
شاد باشید عزیزان من
مظلومه تالشی خونِه، ینده آلَکَه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر