۱۳۹۵ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

سند زنده و آغازکننده شناخت تالش در عصر ما

مسعودشهبازلی
زمانیکه در سال ۱۳۶۸ اولین شمارۀ منظومۀ فقره بندلی را با ابتدائی ترین امکانات صوتی و بصورت نوار کاست منتشر کردم پس از چند روزی چشمم به هفته نامۀ کادح افتاد. همان کاست با تصویر ابتدایی و روی جلدی که داشت چاپ و درج گردیده بود در واقع با این نشریه برای اولین بار به جامعه تالش معرفی شدم و او کسی نبود جز دکتر عبدلی که بانی حرکت های تالش شناسی و معرفی چهره های فرهنگی و علاقه مند به آن از زمانی که شروع کرد و اکنون که همچنان با موی سپید خود دغدغه های فرهنگی و هویت تالشان را دارد.
دانته می گوید، همیشه شعله های بزرگ ناشی از جرقه های کوچک است، یعنی آنچه که امروز در جامعه تالش در بحث فرهنگی و قومی و در جهت چهارچوب ملّی اتفاق افتاده است محصول تلاش و پشتکار و اراده ای بوده است که با کمترین و شاید هیچ ترین امکانات و ابزار لازم از ایشان که آغازگر آن بوده اند بوجود آمده است. کمتر کسی از قلم بدستان و جوانان جویای نام حداقل چهار دهه پیشین را میتوان سراغ گرفت که از حوزۀ قلمی و روزنامه نگاری دکتر عبدلی بهره ای نبرده باشند که امروز بعنوان صاحبان قلم مطرح در مجامع ادبی و هنری نقش آفرینی نکرده باشند ( بقول ادموند بروک، انسانهای بزرگ نشانه ها و علائم راهنمایی هستند) که مصداق بارز ایشان است.

او دین و وظیفه ای نداشت که دیگران شاید توقع داشتند، او با عشق و مسئولیت پذیری و نقش آفرینی، انسان هدفمند را فعلّیت بخشید چون او با رنج ها و دردهای پیرامونی خود یعنی مردم زجر کشیدۀ قوم تاریخی تالش گره خورده بود و اینجا بود که اگر چه مثل بید از این آلام خم میشد اما چون بلوط مقاومت کردن را آموخت و تنها جایی که بهتر میتوانست عرض اندام کند همانا میدان اندیشه و شعاع قلمی و رسانه ای آن بود که تحقیقات و نوشتن و در کنار آن آموختن به دیگران را سرلوحۀ حرکت های فرهنگی خویش قرار داد.
تالشی ها کیستند اولین جرقه مردم شناسی تالش و تاریخ به یاد رفتۀ آن، کتابی که ذهن های پژوهشگر و قاطبۀ تالش آنرا ثبت و ضبط دارند و همین نام و عنوان این کتاب سرمنشأ و انگیزۀ حرکت های تالش پژوهشی و دوستداران و اهالی قلم خصوصاً جویندگان جوان و تشنه کام که دنبالۀ گمشدۀ خویش بودند گردید، و متعاقب آن کتاب های دیگری چون فرهنگ تطبیقی تات و تالش. ترانه های شمال… که هر کدام در حوزۀ تحقیق و پژوهش و شناساندن فرهنگ قومی تالش در خور توجه است که مجال پرداختن به ارزش های آنها در این نوشته نمی گنجد. ضمن اینکه ایشان در شعر و شاعری هم دستی دارند و شعر جنگل و جنازه او را دوستان به خاطر دارند. تلاش های شبانه روزی و دود شمع خوردنهای ایشان در این محدوده ختم نمیشود و از دیگر حرکات ارزشمند و ماندگار و معرفی خوانندگان جوان به صدا و سیماست که اینک هر یک از آنان خود هنرمندان بزرگی هستندکه با صدای دلنشین شان در هر کوی و برزن روح نواز مشتاقان نوا و آواهای تالش است خوانندگان و هنرمندانی چون ……..
علاوه بر اینها از دیگر نقش آفرینی دکتر عبدلی که بنظر من مهمتر و تأثیرگذارتر بود باید در حوزه روزنامه نگاری نام برد کاری که به مذاق بعضی ها خوش نمی آمد، هفته نامه هایی چون کادح- گیله وا- نقش قلم ……..
که با همت و مدیریت ایشان تلاش های گسترده ای برای شناسانددن و اخبار علمی و فرهنگی و اجتماعی تالش انجام پذیرفت و در همین برهه از قِبَل همه این آثار، روزنامه نگاران جوان با هفته نامه یا ماهنامه هایی چون ماهنامه تالش و صدای تالش …… شروع به فعالیت کردند که هر کدام در سطح منطقه و استانی به صاحبان قلم نظیر شهرام آزموده و …. شهرت پیدا کردند که البته قلم آقای آزموده به ایشان زیاد وفا نکردند و از تنگ نظری بعضی ها نهایتاً به زندانی و بستن ماهنامه تالش ختم به خیر شد!
و اما حجم و گسترۀ ایده های جناب دکتر از مقوله های یاد شده بالا فراتر رفت و آن نقش حضور و موثر در محافل و سمینارهای فرهنگی و تالش شناسی بود و به عبارتی به شناخت فرهنگ و تمدن تالش در خارج از مرزها مبادرت نمود و ارتباطات و تبادلات فرهنگی و رسانه ای ایشان غیرقابل انکار است که نمونه بارز آن دعوت مرکز مدنیت تالش در آذربایجان باکو توسط دکتر هِلال محمداف و نوروز علی محمداف و دیگر اندیشمندان آن دیار که این سفر در معیت شادروان فقید استاد هارون شفیعی به همراه آقایان دکتر احسان و شهریار شفیعی و شادروان استاد فرامرز مسرور، محمد اقبالی، امیر شکرگزار و بنده که افتخار حضور در این جمع را داشتم صورت پذیرفت که پس از یک هفته رایزنی و مقابله های فرهنگی با دانشمندان تالش زبان باکو و لنکران که نهایتاً از طرف فرهنگستان ملی آذربایجان باکو که در این زمان شرایط سخت گیرانه ای در قیاس امروز با تالشان آن سوی مرز نداشتند توسط دکتر نظامی سلیمان اف دکترای افتخاری را به پاس خدمات ارزنده جناب عبدلی به ایشان اهدا کردند که بنده نیز در آنجا حضور داشتم.
و از همین جا بود که با افرادی بزرگ نظیر اقرار علی اف…. ارتباط نزدیک و مستمر را برقرار کردند که ترجمه آثار از دو طرف تالش ایران و آذربایجان از ره آوردهای سفر این دعوت بود که نقش بی بدیل استاد عبدلی بر کسی پوشیده نیست.
و اما آنچه از جور زمان کشید، در این میان بودند دوستانی نادان و مدعیانی تنگ نظر، که از پشت عینک دودی و تار خود هر از گاهی خاطرش را می آزردند ولی ایشان توجهی به آن لاطائلات و تنگ نظری ها نداشتند و با عشق و اراده ای وصف ناپذیر به ایفای نقش و مسئولیت پذیری خود به عنوان انسانی هدف مند در حیطۀ قلمی و شناسایی فرهنگ و تمدن تالشان گام بر میداشت و به آنها فهماند ای مگس عرصۀ سیمرغ نه جولانگه تست و همانطوریکه خانم فرانسواماری ولتر می گوید، چند نیش مگس هرگز اسب چابک را از دویدن باز نمیدارد، که البته جای نگرانی هم نبود چون جهان ترکیبی از زشتی ها و زیبائیهاست، اگر چه اصالت جهان در آفرینش محصول زیبااندیشی ها بوده است. بنابر همین اقتباس از زیباپرستی هاست که انسانهای ارزشمند و خستگی ناپذیر به سمتی که افق خورشید می درخشد گام بر میدارند.
سختی¬های زندگی و معیشتی و عدم حمایت از آثار قلمی و فرهنگی و صاحبان قلم و اندیشه از مصادیقی بود که روزهای سختی را پشت سر بگذارد ولی او همچنان با اراده ای خلل ناپذیر بدنبال آنچه که نامش عشق بود از پیچاپیچ کولاکها عبور می کرد.
همانطوریکه سیزو می گوید، پیشرفت جهان مدیون انسانهایی است که اجازه ندادند شکست و ناکامی حرف آخر باشد، همان کاری را که ایشان یا تحمل و بردباری و با سعه صدر از عهده اش برآمدند و چون مصداقی دیگر اگر خسرو اراده فرهاد باشد، بیستون را، عشق شیرین، آب، افکند به راستی که عشق بود همۀ تیشه های سختی را به جان میزد.
و اینک که از علی عبدلی دیروز و دکتر عبدلی امروز ، این پیر سپید موی یا بهتر بگویم پدر روحانی قاطبۀ اهل قلم و هنر تالش از دیروزی که یک مغازۀ کوچک کتاب و نوشت افزار فروشی گردونه معاش را می گرداند ، پایه های حرکتی را بنا نهادند به نام شناخت قوم اصیل تالش که از زیر آوار گرفتۀ دیروز تاریخ شناسنامه های گمشده را پیدا نمود تا تجلّی گاه امروز محققان و دوستدارانش باشد و از امروزی که موهای سپید و با کوله باری از دانش و تحقیق و شخصیتی فکور و شاگردان و رهروانی که امروز در مقابل تجربیات ومعلوماتش خودنمایی کنند و در واقع آنچه را کاشته بود برداشت کرد.
براستی که بنیانگذار شناسایی و موجودیت تالش در عصر رسانه ای و ارتباطات امروز است و بی گمان پدر روحانی همه آنهایی است که از آبشخور دانش او بهره ای برده اند.
و اما از متولیان عرصه های فرهنگی استان خصوصاً شهرستان،انتظار آن میرفت که پیشگامان عرصه قلم و هنر همچون دکتر عبدلی را تقدیری شایسته و درخور بنمایند و سالیان زحمت و مشقت آنها را بنحوی جبران مافات می کردند که تنها چنین نشد مضاعف بر آن بی مهری هایی هم گهگاه صورت می پذیرفت که البته از متولی فرهنگی منطقه با توجّه به اندازه شان بیش از این انتظار نمیرود .
و سخن آخر گپی خودمانی و نکته ای طنز، اخیراً از سوی دوست هنرمند و پژوهشگر خصوصاً در بخش موسیقی فولکولور تالشی جناب آرمین فریدی نکوداشت فقیرانه اما ارزشمندی جهت قدردانی از سالیان تلاش جناب استاد را در محل هنرکدۀ تالش در رشت به حضور تنی چند از دوستان برگزار کردند و تندیس سر استاد هم توسط یکی از هنرمندان طراحی و ساخته شده بود که انصافاً دستش درد نکند. دقیقاً برابر اصل به ایشان تقدیم شده بود که البته بنده افتخار حضور نداشتم اما دیدم که سر سبز استاد را بدستش داده و در آغوش گرفته بود که مبادا بدست وادی فراموشی بیفتد چون سر دست ساز هم ماندگاریش بیشتر ودردسرش هم کمتر است، البته تا زمانی که آقای فریدی دستشان در آب و گل است این شتر را در خانه دیگران لازم التندیس خواهند خواباند و از سایه سر دولت ایشان، از این کلّه های بریده را در آینده نیز شاهد خواهیم بود کما اینکه در گذشته نیز یادش بخیر، شادروان فقید استاد فرامرز مسرور، اگر چه در بین ما نیست این یادگاری را دارند.
و پایانی ترین عرایضم را با دو قطعه شعر از منظومۀ الماس من و سیمرغ دل به پاس سالیان زحمتِ عشق و بی ادعایی به استاد فرزانه دکتر علی عبدلی تقدیم می کنم که باشد پس از زندگی یاران ترحیم گوی نبوده ایم و اویی جاوید، با نسلهای پس از خود که خواهد نوشت.
الماس من
بام بلندت را زمستانهاست که می بینم
بهمنی از برف، سپید و استوار
نقشی به طول تاریخ باید
تا ترسیم کند سختی های سرت را
و بگوید
الماس اگر چنین نبود الماس نبود
کجا تواند حرکتِ من واماندۀ برگ خزان
که از کولاک بگذرد و
بنشیند به پای صلابت تو
بیا
تا یک شب سرد زمستانی و یک شب یلدای
با من بنشین
و راز دل نهفته ایت را
با من بخوان
تو ای فاختۀ تنهاییِ دلِ من
میتوان
با تابلویی از جنس عشق
برگ سبز زندگی را قاب کرد
برکه های تلخ را هاشور زد
آنچنان، زیبا نشست و ماندگار
استخوان مرگ را برخاک داد
نبض های بیشماری، گرد هر تابوت بست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر